امام علی علیه السلام فرمود:
چنانچه جریانی عجیب را ظاهر نمایم و شما شاهد آن باشید کافر خواهید شد؛و از ایمان خود برمی گردید و مرا متّهم به سحر و جادو می کنید.
گفتند:ما عقیده و ایمان راسخ داریم که همه چیز،از رسولخدا صلّی اللّه علیه و آله به ارث برده ای و هر کاری را که بخواهی،می توانی انجام دهی.
حضرت فرمود:
احادیث و علوم سنگین و مشکلِ ما اهل بیت ولایت را،هر فردی نمی تواند تحمّل کند
بلکه افــرادی بـاور می کنند که از هـر جهت روح ایمان آنـها قـوی و مسـتحکـم باشد.
سپس اظهار نمود:
چنانچه مایل باشید که کرامتی را مشاهده کنید،هر وقت نماز عشاء را خواندیم همراه من حرکت نمائید.
چون نماز عشاء را خواندند،حضرت امیـر علیه السلام به همراه هفتــاد نفر که هر یک
فکر میکرد نسبت به دیگری بهتر و برتر هست حرکت نمود تا به بیابان کوفه رسیدند.
در این لحظه امام علی علیه السلام به آنها فرمود:
به آنچه میخواهید نمی رسید مگــر آن که از شما عهـد و میثـاق بگیــرم که هر آنچه مشاهده کنید،
شکّ و تردیدی در خود راه ندهید و ایمانتان را از دست ندهید و مرا متّهم به امور ناشایسته نگردانید.
ضمناً،آنچه من انجام می دهم و به شما ارائه می نمایم،همه علـوم غیبی است که
از رسولخدا صلّی اللّه علیه و آله به ارث گرفته ام و آن حضرت مرا تعلیم فرموده است.
پس از آن که حضرت از یکایک آن ها عهد و میثاق گرفت،دستور داد تا روی خود را بر گردانند؛ و چون پشت خود را به حضرت کردند،حضرت دعائی را خواند.
هنگامی که دعایش پایان یافت،فرمود:اکنون روی خود را برگردانید و نگاه کنید.
همین که چرخیدند و روی خود را به حضرت علی علیه السلام برگردانیدند،چشمشان افتاد به باغ های سبز و خرّمی که نهرهای آب در آنها جاری بود؛و ساختمان های با شکوهی در درون آن ها جلب توجّهشان کرد.
پس چون به سمتی دیگر نگاه کردند، شعله های وحشتناک آتش را دیدند،با دیدن چنین صحنه ای که بهشت و جهنّم در أذهان و أفکارشان یاد آور شد،همگی یک صدا گفتند:این سحر و جادوی عظیمی است؛و ایمان خود را از دست دادند و کافر شدند،مگر دو نفر که همراه حضرت باقی ماندند و با یکدیگر به شهر کوفه مراجعت نمودند.
چون خواستند وارد مسجد کوفه شوند،حضرت دعائی را تلاوت نمود، وقتی داخل شدند،دیدند ریگ های حیات مسجد دُرّ و یاقوت گشته است
در بین راه،حضرت به آن دو نفر فرمود:حجّت بر آن گروه به اتمام رسید و فردای قیامت،آنان مؤاخذه و عقاب خواهند شد.
سپس در ادامه فرمایشاتش افزود:قسم به خدای سبحان! که من ساحر نیستم،این ها علوم الهی است که از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله آموخته ام.
و چون خواستند وارد مسجد کوفه شوند،حضرت دعائی را تلاوت نمود، وقتی داخل شدند،دیدند ریگ های حیات مسجد دُرّ و یاقوت گشته است.
آن گاه حضرت به آن ها فرمود:چه می بینید
گفتند: دُرّ و یاقوت!
فرمود: راست گفتید، در همین لحظه یکی دیگر از آن دو نفر از ایمان خود دست برداشت و کافر شد و نفر آخر ثابت و استوار ماند.
امام علی علیه السلام به او فرمود:مواظب باش که اگر چیزی از آنها را برداری پشیمان میگردی؛ و اگر هم بر نداری باز پشیمان میشوی.
به هر حال او یکی از آن جواهرات را،دور از چشم حضرت برداشت و در جیب خود نهاد، فردای آن روز،نگاهی به آن کرد،دید دُرّی گرانبها و نایاب است.
هنگامی که خدمت امام علی علیه السلام آمد اظهار داشت:من یکی از آن درّها را برداشته ام،حضرت فرمود:
چرا چنین کردی گفت:خواستم بدانم که آیا واقعاً این جواهرات حقیقت دارد یا باطل و واهی است.
حضرت فرمود:
اگر آن را برگردانی و سرجایش بگذاری خداوند رحمان عوض آن را در بهشت به تو عطا میکند؛ و گرنه وارد آتش جهنّم خواهی شد.
امام باقر علیه السلام در ادامه فرمود:چون آن شخص،دُرّ را سر جایش نهاد؛ تبدیل به ریگ شد.
و بعضی گفته اند:که آن شخص میثم تمّار بود؛ و برخی دیگر او را عَمرو بن حمق خزاعی گفته اند.
مختصر بصائر الدرجات:ص 118 و 119،هدایة الکبری:ص 129،س 3.
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0